اردوی بچه های جنت
﷽ ایستادم و گفتم بسم الله الرحمن الرحیم
یا صاحب الزمان ادرکنی یا صاحب الزمان اغثنی.
با نگاه هایشان مرا برای گفتن به وجد می آوردند.
دوست داشتم تمام آنچه آموختم برایشان بگویم
خواهرانه…دوستانه و حتی شاید مادرانه.
قرار گذاشتیم بچه ها از ابتدا به سفر فکر کنند و با دقت المان های آن را در نظر بگیرند…
کوله بار بستن و آماده شدن…
مسیر….
قطار…
همسفران…
مقصد….
برنامه داشتیم برویم سر مزار شهید کاوه…
در راه گفتم
بچه ها می خواهم به مصراع دوم این شعر فکر کنید که چه می تواند باشد؟
«اگر گفتی مسافر کیست در راه…» گرچه برایم مهم بود که بچه ها مصراع دوم این بیت شعر را بیابند اما مهم تر این بود که فکر کنند.
چه جای خوبی بود بهشت رضا برای فکر کردن.
برنامه ی کوه سنگی و رفتن تا بالای بالا هم باز بهانه ای شد برای تامل کردن بچه ها.
بعد از بازی و عکس گرفتن و شوخی و بگو و بخند هایمان نوبت رسید که باز من برایشان حرف بزنم.
همه رو به شهر که حالا از بالا کوچک دیده میشد نشستیم و سکوت کردیم و فکر .
از بچه ها خواستم هر روز این اتفاق را برای خودشان رقم بزنند و از بالا خودشان را نگاه کنند.
حالا که به حرم می آمدیم جا داشت که برای بچه ها از امامی بگویم که مهربان است و دستگیر .
دستگیر همه ی کسانی که بفهمند مسافرند.
#الرحیل
#سفر
#اردو
#مربی
#طلبگی
#مشهد
#بهشت_رضا
#امام_مهربانی
#مدرسه_جنت