همان همیشگی
پراید سفید…به شماره ی …
داشتم درب را قفل میکردم و چشم چشم میکردم که ماشینی که گرفتم را پیدا کنم،که شنیدم یک نفر با صدای بلند گفت:خانم شوکتی ،خانم شوکتی …اینجام …اینجا
چند قدم آن طرف تر ایستاده بود.سوار شدم.
ولی این بار همان همیشگی نبود
پراید سفیدی بود با یک راننده ی متفاوت
جلوی ماشین خیلی بامزه با گل و سبزه ی مصنوعی تزیین شده بود و یک ماشین اسباب بازی هم روی آن گذاشته بود.
داشتم به جلو نگاه میکردم که دیدم دو تا کاغذ به سقف همون همیشگی با پونز زده شده…
روی یکی نوشته بود
برگرد کتابخونه ی پشت سرت رو ببین و با گوشیت بازی نکن
برگشتم و دیدم بله .چند کتاب برای مسافران گذاشته …
راننده ی با مزه ای بود.
به چراغ قرمز که رسیدیم نگاهم از شیشه سمت راست به بیرون افتاد و به یک نام زیبا که روی شیشه چسبانده شده بود…حسین علیه السلام
همه جور سلیقه ای در همان همیشگی می توانست راضی پیاده شود.
خیلی زود رسیدم و نفهمیدم چه طور زمان گذشت.
همان همیشگی ،همان همیشگی نبود.
#پراید
#همان_همیشگی
#طلبگی
#ماه_مبارک
#کتابخوانی
#فرهنگ
#مهربانی