قمه زنی؟
﷽
شاید هم سن و سال امیر حسین بود.وقتی زنگ زد,خیلی مودب صحبت کرد و سریع هم به لوکیشن من رسید.
ساعت از نیمه شب گذشته بود.مقصد را خانه زده بودم.
رفته بودم بیمارستان تا مائده دختر دایی عزیزم را ملاقات کنم.
به حوالی میدان رسالت که رسیدیم گفتم آقا زحمت نمیشه یک توقف در مسیر داشته باشیم.
یادم افتاده بود که چیزی در حوزه جا گذاشته ام .
گفت :خانم خیلی طول نکشه من بابد قبل اذان صبح جایی باشم.
گفتم:میخوای بری قمه زنی
شکه شد ،در آینه نگاهم کرد و با کمی تعلل گفت:بله
کمی مکث کردم
فهمید که میخواهم چیزی بگویم.
گفتم:مرجع تقلید داری؟
گفت:نه
گفتم:همین دوربرگردون رو دور بزن
و ادامه دادم:کار حرام آدم رو به خدا نزدیک نمیکنه
رسیدیم دم حوزه…گفتم:دو دیقه وایسی اومدم
رفتم داخل و سریع هارد رو برداشتم و برگشتم.
در راه شروع کرد به پیامک دادن
داشتیم نزدیک خانه میشدیم،کلید ها را از کیفم درآوردم.نگاه اش جمله ای به ذهنم انداخت.
رسیده بودیم
گفتم:اسمت چیه
گفت:علیرضا
گفتم:آقا علیرضا آدم باید انقدر وجود داشته باشه که مثل اینا بره و سرش رو بده ،نه اینکه اینجا این کار ها رو بکنه و اون ور دنیا به بهانه این چیز ها سر ببرن از شیعیان.
گفت:نمیدونستم…ممنون که گفتید…پیام دادم به رفقا ،گفتم نمیام.
جا سوئیچی شهید حججی که داشتم بهش دادم
گرفت؛خوب نگاهش کرد و بوسیدش
و شب عاشورا چنین گذشت…ما اتفاقی سر راه هم قرار نمیگیریم.
#شهید_حججی#عاشورا#اسنپ#طلبگی#روزی#ادب#حسین_بن_علی#قمه_زنی#حرام#بصیرت#شیعه