بسم الله الرحمن الرحیم
امروز از صبح حال خوبی نداشتم.
آنقدر حالم بد بود که برای نماز صبح تلو تلو میخوردم و تیمم کردم.بعد از نماز دوباره خوابم برد که با تلفن مریم بیدار شدم.به کل فراموش کرده بودم که باید طلبه ها را برای رفتن به مرقد امام و دیدار با آقای رئیسی آماده کنیم.
با همه سر گیجه و حال بد هماهنگی ها را انجام دادم و اتوبوس ما راه افتاد
یک حصیر در ماشین ما بود که برای نفرات اضافه برداشته بودیم.
پهن کردم کف اتوبوس و خوابیدم.
بیدار که شدم نزدیک مرقد بودیم.
بچه ها را بردیم داخل .
همین طور که حرکت میکردیم عکس هایی برای گزارش می انداختم.
زودتر از ما چند مدرسه دیگر رسیده بودند.و ما کمی عقب تر از سن نشستیم.به مریم به شوخی گفتم من رفتم جلو که با آقای رئیسی یک سلفی بگیرم و برگردم.
مجری در حال خودشیرینی بود و خیر مقدم به این و آن که من قدم قدم خودم را به جلو رساندم.
گوشه صف اول نشستم.
رفت و برگشت خادمین را نگاه کردم.
خیلی طبیعی رفتن سر صف اول و دوباره نشستم.
یک طلبه گفت خبرنگاری…گفتم: من؟!نه.
چند تا عکس گرفتم .خواستم برگردم که دیدم فاصله ام تا آقای رئیسی شاید شش نفر باشد.
ذهنم جرقه ای زد.از یک نفر در صف اول کاغذ و قلم گرفتم و شروع کردم به نوشتن.
نوشتم که …حالا بماند اگر روزی انجام شد برایتان مینویسم.
خلاصه نوشتم کاغذ را تا کردم و با محاسبه ای که از رفت و برگشت خادمین پیدا کرده بودم در یک لحظه که هر دو رفتند سریع بلند شدم و از جلو همه صف اول خانم ها و آقایان رد شدم و رسیدم به آقای رئیسی و جلوشان نشستم .
سلام دادم و گفتم ببخشید فرصت مناسب دیگری پیدا نمیکردم.برگه را دادم و برگشتم.
منتظر تماسی از واسطه خیر امام رضا علیه السلام برای انجام یک کار مهم می مانم.
#کرامت
#امام_رضا_ع
#طلبگی
#شیطنت
#خواستن
#توانستن
#سرگیجه
#وظیفه
#درخواست
#رئیسی
#خادم_امام_رضا_ع
#مرقد_امام
#به_قلم_خودم