خیمه گاه زینب
﷽
خیلی ها آمدند و رفتند
خیلی ها رد شدند و مسخره کردند
خیلی ها نشستند و گوش دادند
و
من این چند روز اینجا در خیمه ی کوچکی که به پا کرده بودیم اشک ها و لبخند ها دیدم.
درد دل ها شنیدم.
به خیلی ها که آمدند گزارش دادم
از دادستان و سرهنگ و سردار و شهردار تا معلم ها و دختران و پدرانی که نگران دخترانشان بودند.
خیلی ها به تمسخر گرفتند ما را که…شبیه ماکت ایستاده ای اینجا که چه شود؟!
بارانی آمد که عاشق اسم زینب شده بود و نگران از اینکه خواهرش او را مسخره میکند.
زن کردی که نشست گوش داد و گریه کرد
خانمی که آمد ،ایستاد به آقا سلام داد و دلتنگ مادر از دست داده اش بود.
کنار همه شان روی خاک نشستمدستشان را گرفتم ،چشمانشان را نگاه کردم و …
روی طبقی از مهر پوشش عمه جان را تعارفشان کردم.
من این چند روز ایستادم ،در سنگرم و هر لحظه که احساس خستگی میکردم با خود میگفتم…بایست اینجا ،الان تکلیف توست.امامت نگاهت میکند.
ایستادم پای خیمه ای که گفتند نمیشد شادتر فضاسازی میکردی…
و
من در ذهنم صحن ابا عبدالله بود و مطمئن بودم جواب میدهد.
و
داد ،الحمدلله.
#نور
#ابا_عبد_الله
#حضرت_کریمه
#طلبگی
#جامعه#زنان#دوستی#مهر#محرم#بسیج#سپاه#شهر#تهران#هدایت