شهید چمران
بسم الله الرحمن الرحیم
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ
موقع ناهار بود که تلفنم زنگ خورد.
رفتم داخل اتاق ماجده و صحبت کردم.
سلام علیکم
سلام و رحمت الله
.
.
.
چند دقیقه بعد با حالی از اتاق بیرون آمدم که دوستم مریم که سر سفره بود گفت چی شده؟
با اشاره و کنایه گفتم :سفر ،سفر عقب افتاده
.
.
.
حالم حسابی خراب بود.بعد از جمع کردن سفره رفتیم اتاق من.مریم گفت:همین قدر بود توکلت؟
چیزایی که میگی فیلمه؟
یعنی چی؟
خودتو جمع کن.
من که فقط حرف های مریم رو میشنیدم و در افکار خودم بودم سعی کردم خودم را جمع و جور کنم.
کم کم مادر و نجمه و ماجده هم فهمیدن و با یک نفس عمیق گفتند :خدا رو شکر
به مادر گفتم:شما دعا کردید سفر به هم بخورد؟
مادر طفلکی گفت:نه به جان زهره
مریم که حال من را دید،شروع کردیم به نقشه کشیدن که برویم بهشت زهرا.مادر به دلایلی میگفتند نرو و من برای این که ایشان نگران نشوند طوری وانمود کردم که می روم دکتر.
.
.
.
#دکتر_مصطفی_چمران
#شهید مصطفی چمران
گلزار شهدا چنان حالم را تغییر داده بود که فقط مریم را دنبال می کردم و از قبور مطهر شهدا عبور می کردم.گاهی می ایستادم و شروع می کردم به درد دل…و وقتی به خودم می آمدم می دیدم مریم جان آن طرف تر منتظر ایستاده.
چمران ما را خوانده بود
آن هم در سالروز شهادتش…
ما که به قصد زیارت شهید دیگری قدم بر میداشتیم
خیلی زود خود را سر مزار مطهر شهید عزیز چمران دیدیم.
من از خود بی خود شده بودم.
شهید همراهم چمران
دلِ پر من
و
اگر نبود مردانی که آنجا ایستاده بودند خودم را روی قبر می انداختم و های های گریه می کردم.
چادرم را روی سر کشیدم
سلام دادم
دست روی مزار مطهرش کشیدم و شروع کردم به درد دل…
مادر مریم جان گفت بفرمایید…دیدم یک برگه به من داد
دختر خانمی که به گمانم خادم بود گفت رزق است…دست نویس شهید چمران.
همین کم بود که حالا بعد از حرف زدن های من…شهید سخن بگوید.
شهدا می بینند…شهدا زنده اند…
عکس:رزق امروز من/متن دست نویس شهید چمران
#شهید_چمران
#غاده
#طلبگی
#شهادت
#شکر
#توکل
#حال_خوب
#توبه
#درد_دل
#سی_یک_خرداد