پیش فرض های ذهنی
﷽
چشم باز کردم و دیدم خواب ماندم،مامان گفت:ماشین نگیر،سوئیچ روی میزه ،بردار برو
من هم از خدا خواسته همین کار را کردم و با حداکثر سرعت مجاز خودم را رساندم حوزه.
روز اول امتحان طلبه ها بود و من هم یکی از مراقب ها.
یک جای پارک خوب پیدا کردم و … هر کاری کردم دنده جا نرفت که نرفت…دیگر داشتم فکر می کردم که ماشین را در همان حال رها کنم و بروم که یک آقایی رسید و گفت خانم چی شده؟
گفتم آقا دنده عقب جا نمیره…
گفت خلاص کن ،من هل میدم فرمون بگیر برو تو پارک.
خلاصه با تلاش فراوان ما رفتیم داخل جای پارک.
ساعت کاری تمام شد و برگشتم خانه.
گفتم امیرحسین،چرا دنده عقب این ماشین جا نمیره
من امروز اشکم درآمد،هر چه دنده را زدم دو و بعد عقب نشد که نشد…
خنده ای کرد گفت،عزیزم دنده عقب این ماشین به سمت جلو جا میره.
من که ماتم برده بود،دوست داشتم برادر گرامی را یک …
بماند
امیرحسین این ماشین را موقت خریده که بعد بفروشد…من فکرش را هم نمی کردم که دنده عقب به سمت جلو باشد.
گاهی پیش فرض های ذهنی ما آدم ها کار دستمان می دهد
گاهی این پیش فرض ها کار را از دستمان می گیرد.
گاهی ذهنمان را می بندد.
#پیش_فرض_ذهنی
#رانندگی
#عجله
#ذهن
#طلبگی
#اُپل