هویت
از جلسه که برگشتم دیدم دقیقا روبروی کوچه مروی چیزی که برای جهادی دنبالش بودم دارد چشمک میزند.
بله پرچم.
پرچم از علایق من است.
از دوران نوجوانی هم عاشق این بودم مراسم پرچم و تشریفاتش را در اردوها من اجرا کنم.
گارد پرچم…
حس غرور انگیزی دارد.
من هم که دختری سراسر هیجان…
آن روز تا رسیدیم در اردوگاه …چشم چشم کردم که جاهای مناسب برای پرچم ها را پیدا کنم.و یک خط در میان یادآوری می کردم برای تهیه میله یا چوب پرچم.بست کمربندی ها را مثل بچه ها از بین وسایل برداشته بودم و با خودم همه جا میبردم که افتخار نصب همه ی پرچم ها و هیجانش برای خودم باشد.
شب شد و چون همه خیلی سرشلوغ بودند خودم دست به کار شدم.یک چاقو برداشتم و پرچم های هیهات من الذله را هم زیر بغل زدم و شروع کردم.بقیه سرگرم جلسه بودند برای فردا.قسمت سخت و دلهره آور قصه این بود که در منطقه اردوگاه بسیار باد های تندی می وزید و من بسیار از صدای باد می ترسم.به خودم گفتم به ترست غلبه کن.بلند شو و شروع کن.شب…تاریکی...نور هایی که سو سو میزدند…صدای شدید باد….اردوگاه ساکت……..و?
اول رفتم پشت بام اسکان.
باد داشت مرا هل میداد
به میله ای که برای آنتن نصب شده بود نزدیک شدم
گره روسری ام را محکم کردم
آهسته ایستادم
میله را چند دقیقه در دست گرفتم
بست کمربندی را در دهانم گذاشتم
و با دست دیگر چاقو و پرچم را برداشتم
همین حالا که دارم مینویسم کف هر دو دستم خیس از عرق شده.
خلاصه پرچم را نصب کردم
حس فوق العاده ای بود
#?
#طلبگی
#اردو
#ادوگاه
#زیبایی
#پرچم
#هیهات_من_الذله
#بچه_های_بالا
#کار_فرهنگی
#مربی
#تربیت
#پرچم
#هویت
#به_قلم_خودم